• وبلاگ : ابراهيم ميرزاپور
  • يادداشت : ميرزاپور از پشت پرده اردو ميگويد!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 16 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ايران 
    دنباله ----- > قلم زدن راجع به سيه روزي ها آخر براي کدامين انسان با وجدان و صاحبدلي لذتبخش است که براي اينجانب هم باشد. بويژه آنکه اين سيه روزي گريبان کساني را گرفته باشد که انسان هزاران جور مشترکات با آنان دارد و هموطنشان مي نامد. اين تيم هر چه که باشد يک پسوند ايران با خود دارد. بازي کنانش زاده ي آن سرزميني هستند که نويسنده نيز در آنجا چشم به جهان گشوده. سرزميني آفت زده و سوخته که اين من مسکين با هزار زخم خنجر هجر در سينه، در غروب زندگي حال ديگر تنها آرزويم سجده اي دگر باره بر آن خاک است و ديگر هيچ. به صداقت که اين بنده از بسياري از آن شور زدگان خوشخيال که خود را وطن پرست مي خوانند به مراتب وطن پرست تر هستم، هزار بار هم بيشتر نسبت به کشور و مردمم تعصب دارم. اما چکنم که از آن تيپ آدمها نيستم که با داشته پنداشتن نداشته ها خود و ديگران را بفريبم

    چکنم که اينجانب برخلاف شايد نود و پنج درصد سياسي ها و قلم بدستان حقيقت ايران را در خود ايران مي بينم نه در ذهن خود. درهمين اوضاع شرم آور، که يک نفر ريشوي بي هويّت با دو متر چلوار بر سر آن بالا نشسته است و با کمک مشتي لمپن دزد و دروغگو و چاقو کش بي سواد بي پدر و مادر حاکم بر جان ومال و حيتيت مردم ايران است، در حاليکه عده اي بي توجه به اين حقايق معلوم و ملموس با خيره سري خود را مترقي ترين مردم جهان مي دانند و حتي دموکراتيک ترين سيستم هاي غربي را هم عقبمانده بحساب مي آورند. چکنم که اين گنده گويي ها، روشنفکر بازي هاي مسخره، خود و ديگران را فريب دادن را هيچ دوست نمي دارم. چکنم که بنده هر حقيقتي را ولو هر چه هم که زهرآلود و جگر سوز باشد، به خود فريبي هاي پر شهد و شکر ترجيح مي دهم

    اينکه مي نويسم حقيقت، در واقع حقيقت از ديد خود را مراد دارم. نه اينکه حقيقت خود را حقيقت مسلم بحساب آرم. بسيار امکان دارد که در خيلي جا ها اشتباه کنم، اما در آنچه مي نويسم صادقم. عقيده دارم درست است که حق با اکثريّت است، اما نظر اکثريّت را دليل بر درستي هيچ چيزي نمي دانم. ممکن است حتي پنجاه ميليون از اين ملت هفتاد ميليوني ما چيزي را بخواهند اما تمامشان در اشتباه باشند. همين است که باور دارم اگر چيزي را درست مي دانم بايد آنرا بيان کنم، حتي اگر مخالف نظر نود درصد مردم هم که باشد و هزار فحش و تهمت هم برايم به ارمغان آرد

    پس، اگر نوشته هايم براي پاره اي جذاب نيست، به دليل همين واقع بيني است و وجود حداقل بخشي از حقيقت در آنها. صد البته حقيقت بي پير هم که هميشه تلخ است. بويژه براي ما که بطور سنتي چاپلوسان را يار وفادار دانسته و فاشگويان را دشمن غدار به حساب مي آوريم. مايي که چون همگي به نوعي از عقده حقارت رنج مي بريم، هميشه از حقيقت خود مي گريزيم. همين روحيه ي بيمار هم هست که بطور طبيعي بهترين غذا و فضا را براي رشد سقلگان فراهم مي آورد، درستگويان را يا به سکوت وا مي دارد و يا آنان را نيز به فساد مي کشد. اگر نقد نتوانسته در فرهنگ ما نهادينه شود که اساسآ هم منشأ رشد هر جامعه اي در تمامي زمينه ها است، بدين علت است که اصلآ هيچ ايراني نمي پذيرد که ممکن است اشتباه کند و دستکم مسئوليت و گناه بخش کوچکي از ناکامي هايش به گردن خود او است

    هر بدبختي که بر سر خود آورده ايم ريشه در همين خود بزرگ بيني دارد و خود شيفتگي، که ما بهترينم، ما بزرگترينم، ما با هوش ترينم، ما زيبا ترينيم و هزار تعريف بي جاي ديگر از خود. هميشه خود با خام انديشي و در حصار احساسات شاعرانه خويشتن را نفله مي کنيم اما بجاي پذيرش مسئوليت و باز نگري در افکار و کردارمان و به عوض برطرف کردن کژي ها و سستي هايمان براي توجيه ناداني خود سيصد و هشتاد جور خاين مي تراشيم. هر زماني هم که ناداني هايمان آشکار مي شود فورآ از تاريخمان پرده ي سياهي ساخته و همه ي پلشتي هاي فرهنگي خود را در پشت آن مخفي مي کنيم. چه که ما هر چيزي را آنگونه که دلمان مي خواهد مي بينم نه آنطور که واقعآ هست. حتي اگر کسي از سر خيرخواهي هم به ما اطلاع دهد که فرزندمان در دام اعتياد افتاده، به عوض تشکر، او را دشمن دانسته با صد تهمت نا بجا به خودش، متقابلآ فرزندش را هم به اعتياد و دزدي و بي ناموسي متهم مي کنيم. بجاي تلاش براي نجات جگر گوشه مان هم همه ي نيروي خود را صرف انتقام از آن آدم خيرخواه و فرزند بيگناهش مي کنيم ... موضوع را پي خواهيم گرفت